نفس حالت چطوره این روزا که عزیزجون مریضه، پیش بابایی هستی، منم که یه خط درمیون مرخصی می گیرم . با اینکه خدایش بابایی برات وقت گذاشته شهربازی می بره باغ وحش می بره خلاصه دوتای بی من حالشو می برید!!!؟ ولی بازم دلم راضی نمی شه. عشقم تازگی هم که می گی به من بگو علی من بابایی هستم و اون (بابایی) پسرمون محمدرضاست. قربونت برم که پا می شی به بابایی می گی پسر خوبی باش گریه نکن من دارم می رم سرکار تا برات پاستیل بخرم. بعدش هم می ری مثلا لباس می پوشی و تا در ورودی خونه می ری بعد برمی گردی می گی خیلی خسته شدم و ... (خلاصه عین بابایی حرف می زنی) آه عزیزم با تو چقدر زندگی قشنگه ، چقدر خوب می تونی احساسم رو بفهمی ، چه خوب واکنش نشون می دی ،...